نگاهم را نمی بینی، تو حرفم را نمی خوانی ...
کنارم هستی و چشمان گریانم نمی بینی...
چگونه زیستن باید
که عشقم را نمی فهمی، نمیدانی....
من از چشمان تو دارم،هر آن چیزی که می بینی
همین حسی که من دارم،دلی شیدا و طوفانی...
نگاهم کن...
نگاهم کن...
به چشمانم...
که جز عشقت نمی بینی،نمی خوانی...
از آن روزی که دست من،فدای دست هایت شد
دلم در دست هایت بود
تمام زندگی من، به دستان تو ارزانی...
همین امشب تورا دیدم
درونِ عکس با من بود
ولی این عکسِ زیبا بود
شبیهِ خوابِ رویایی..........
نوشته های دیگران()